- چرا بچهها خشمگین میشوند؟
- بچهها با احساسات بدشان چیکار میکنند؟
- آیا همدلی و دلرحمی رو میشه آموزش داد؟
- برای کنترل خشم بچهها چی کار باید بکنیم؟
احتمالاً شما هم با این چالش مواجه شدید که:
فرزندم بهتدریج که بزرگ تر میشود بیشتر و بیشتر خشن و مستعد واکنشهای انفجاری میشود.اغلب اوقات انگار تبدیل به یک قلدری شده که ذرهای از دلسوزی و مهربانی در رفتارش دیده نمی شود. چگونه بفهمیم مشکلی که او را آزار میدهد چیست؟ چگونه او را تشویق کنیم که به شیوههای مثبت احساساتش را ابراز کند؟
چی باعث میشه کودکمون خشن، انفجاری، قلدر و سنگدل بشه؟
وقتی یک کودک رفتار خشن و انفجاری دارد، قطعاً یک چالش برای والدین و خواهر و برادرهایش است. اما این نشاندهندهٔ این است که کودک درگیر مبارزه است. عصبانیت یک دفاع در برابر احساسات عمیقتری است که ما نمیتوانیم تحمل کنیم. وقتی کودکان پرخاشگری میکنند، دلیلش این است که ترسیدهاند و یا...
پاسخ طبیعی، قشقرق بهپاکردن است. آنها گریه میکنند و خشمگین میشوند و سپس حالشان بهتر میشود. همانطور که بزرگتر میشوند، معمولاً میتوانند کمی از احساساتشان را بدون قشقرق بهپاکردن تخلیه کنند، اما هنوز هم به طور منظم به فرصتی برای گریهکردن احتیاج دارند. والدینی که از دیدگاه کودکانشان به زندگی مینگرند، بیشتر میتوانند احساسات چالشبرانگیز فرزندان خود را بپذیرند بدون اینکه آنها را به خودشان بگیرند و فکر کنند مقصرهستند. آنها بدون قضاوتکردن همدلاند («تو خیلی ناراحتی»)، و آنها با فرزند خود یا در نزدیکیاش میمانند تا او حس نکند با احساسات بزرگ و ترسناکش تنها مانده و رها شده. از سوی دیگر، والدینی که از احساسات فرزندشان میترسند، اغلب این پیام را به کودک خود میدهند که احساسات او خوب نیست، و کودک با احساساتی که نمیتواند کنترل کند تنها میماند تا خودش با آنها کنار بیاید. او آنها را فرو میخورد و با کوچکترین تحریکی بیرون میزنند و باعث میشوند رفتار او خشونتآمیز و انفجاری شود.
8.برخی کودکان در عملکرد خود چیزی دارند که ما به «تأخیر در یادگیری» میگوییم. آنها از نظر عاطفی انعطافپذیر نیستند. وقتی اتفاقی میافتد که برخلاف انتظارش است ، منفجر میشوند. چرا این اتفاق میافتد؟
اسکنهای مغزی نشان میدهد که بخشهایی از مغز که مسئول انتقال و انعطافپذیری هستند به طور طبیعی کار نمیکنند. معمولاً این صرفاً یک تأخیر در یادگیری برای کودک است و آنها در نهایت بر این امر مسلط میشوند. خوشبختانه، ما میتوانیم با حفظ آرامش خود، مغز را بهگونهای «آموزش دهیم» که در این زمینه بهتر عمل کند که به کودکمان کمک میکند تا آرام بماند و بتوانیم به کمک هم مشکل را حل کنیم. حتی زمانی که فکر میکنیم او بیش از حد واکنش نشان میدهد، همدلیکردن ما کمککننده است.
بنابراین، برای مثال ممکن است بگویید؛ «تو خیلی ناراحتی که ما از نون صبحانهٔ موردعلاقهات استفاده نمیکنیم. وقتی اتفاقات اونجوری که تو فکرش را میکردی پیش نمیرن برای تو سخته. وقتی ناامیدی انرژی بیشتری ازت گرفته میشه که خودت رو کنترل کنی.»
شاید زمانی که نوزاد کوچک بوده، مادر از افسردگی پس از زایمان رنج میبرده. شاید مادر یا کودکِ دیگر در طول سال اول بیمار بوده، در نتیجه مادر و کودک از هم جدا بودهاند. ممکن است والد قبلاً فرزند خود را ازدستداده یا به نحوی دیگر نگران این باشد که قلبش را به طور کامل به این کودک بسپارد. شاید کودک از لحاظ جسمی بسیار حساس به دنیا آمده و ارتباط صمیمی برایش طاقتفرسا است پس از تماس نزدیک دوری میکند. شاید کودک خلقوخوی چالش برانگیزی داشته باشد و احساس والدین اینگونه باشد که دوستداشتن این کودک سخت است که این حس به کودک هم منتقل میشود. شما باید در نظر بگیرید که رابطهتان با کودکتان چه اندازه نزدیک است.
9.وقتی از روشهای انضباطی که شامل تنبیه میشود استفاده میکنیم. بچهها یاد میگیرند که اشکالی ندارد اگر افراد بزرگتر افراد کوچکتر را اذیت کنند. حتی وقتی کودک را میفرستیم که به کارهای بدش فکر کند، این نوعی تنبیه خفیف است اما میتواند این تأثیر را داشته باشد. این بدان معنا نیست که ما راهنمایی نکنیم و انتظارات را اجرا نکنیم، بلکه به این معنی است که بهجای تنبیه، با همدلی راهنمایی میکنیم. تنبیهکردن، باعث الگوسازی قلدری میشود و بسیاری از بچهها با تبدیلشدن به یک قلدر به آن پاسخ میدهند.
10.برخی والدین که خودشان را «آرام و با محبت» میدانند، محدودیتهای زیادی تعیین نمیکنند، یا روال و ساختاری را در خانهٔ خود تحمیل نمیکنند. گاهی اوقات آنها به کودکی که ارادهٔ قوی دارد و نمیخواهد دعوا کند، پاسخ میدهند. یا ممکن است به یک عقیدهٔ والدگری باور داشته باشند که اجازه میدهد کودک خودش مسیرش را انتخاب کند. در مورد برخی کودکان، این کار جواب میدهد، اما خیلی از اوقات بینتیجه است. کودکان به ساختارهای قابلپیشبینی و روالهایی برای احساس امنیت احتیاج دارند.این بدان معنا نیست که ما نیاز به اعمال قوانین زیادی داریم. بچهها یک دامنه کنترل میخواهند و به آن نیاز دارند. بهعبارتدیگر، بدانند که میتوانند لباسشان را، غذایشان را، همبازی و چیزی که میخواهند وقتشان را با آن بگذرانند و غیره را خودشان انتخاب کنند، اما همه در پارامترهای اساسی ای که والدین برای سلامت و ایمنی تعیین میکنند. اما زمانی که والدین ساختار، محدودیت و روال کافی را برای کودکان تأمین نمیکنند، دو نتیجهٔ منفی وجود دارد.
یک، وقتی والدین ساختار ارائه نمیدهند (مثل تعیین ساعت خواب)، کودکان اغلب نیازهای اولیهٔ جسمی خود را دریافت نمیکنند (مانند خواب) و در نتیجه منابع داخلی لازم برای مقابله با چالشهای رشدی روزمره که همه کودکان با آن روبرو هستند را ندارند. آنها اغلب عادتهایی مثل انجام کارهای ناخوشایند از قبیل؛ انجام تکالیف قبل از بازی را که منجر به موفقیت و تسلط در زندگی میشود را در خود ایجاد نمیکنند.
دو، وقتی والدین محدودیت مشخص نمیکنند، کودکان شروع به آزمونوخطا میکنند تا وقتی حدوحدود را پیدا کنند. درواقع آنها مطالبهگر و نیازمند میشوند و والدین را دچار چالش میکنند. این یکی از دلایل بسیار رایج کودکانی است که با وجود داشتن والدینی دوستداشتنی و بامحبت، رفتارهای ناخوشایند و انفجاری دارند.
زیرا به همان اندازه که بچهها خود - تعیینی را دوست دارند، همان قدر هم دوست دارند بدانند که کسی آنها را نهتنها از دنیای بیرون، بلکه از خشمها و ناراحتیهای درونیشان نیز در امان نگه میدارد. کودکان احساسات شدیدی دارند و هنوز در حال یادگیری مدیریت احساساتشان هستند. آنها هنوز درحالتوسعهٔ ظرفیت لوب پیشانی خود برای استدلال هستند و هنوز هم کمی تفکر جادویی دارند؛ بنابراین، آنها نگران هستند که عصبانیتشان آنقدر قوی باشد که بتواند به شخص دیگری آسیب برساند. درحالیکه ممکن است در آن لحظه «بخواهند» که به آن شخص آسیب بزنند، مثلاً زمانی که از دست خواهر و برادر یا والدینشان عصبانی هستند، همزمان نسبت به آن شخص عشق میورزند و بابت خشمشان عذاب وجدان دارند. آنها احتیاج دارند بدانند که کسی بزرگتر و خردمندتر همیشه خودشان و اطرافیانشان را در امان نگه میدارد. تصور کنید چقدر ترسناک است که ششساله باشید و احساس کنید که شما مسئولید و والدینتان نمیتوانند خواهر کوچکترتان یا خودشان را از شما در امان نگه دارند. وقتی چنین اتفاقی بیفتد، بچهها اغلب احساس میکنند باید وارد عمل شوند تا خودشان رئیس خانواده باشند و حتی بیش از این نیز مطالبه کنند.
برای کنترل خشم بچهها چی کار باید بکنیم؟
1. به همراه همسرتان انتظارات خود از فرزندتان را تعیین کنید و با فرزندتان درباره آن صحبت کنید.
برخی رفتارها قابلقبول نیستند، مانند کتکزدن خواهر کوچکتر، دادزدن سر شما، قلدر بازی درآوردن برای همسالانش در مدرسه (شما به اینکه او این کار را انجام میدهد یا رفتارهای از سر عصبانیتش فقط در خانه است اشاره نمیکنید.) فعلاً به باقی مسائل، مانند اینکه او اتاقش را مرتب میکند یا سبزیجاتش را میخورد یا نه نپردازید. برای چند ماهِ آتی، تا وقتی که تغییری مشاهده کردید، تمرکزتان باید روی رفتارش با بقیه باشد. از یک ۶ساله میشود توقع داشت کتک نزند و متمدنانه رفتار کند. البته مجاز است که هر احساسی میخواهد داشته باشد، اما نسبت به اینکه با آنها به بقیه آسیب نزند مسئول است، چه از لحاظ جسمی و چه احساسی. اگر نمیتواند متمدنانه با خواهرش برخورد کند، بهعنوانمثال، نباید با او در یک اتاق باشد. وقتی از یک لحن صدای بیادبانه یا بدجنسانه یا قلندرانه استفاده میکند، بگویید «آخ! این لحن واقعاً میتونه به احساسات بقیه صدمه بزند. تو باید خیلی ناراحت باشی. می تونی یه نفس عمیق بکشی و دوباره امتحان کنی؟ یا به یکم زمان برای آروم شدن احتیاج داری تا بتونی چیزهایی که نیاز داری رو بدون کلماتی که آسیب بزنن بگی؟»
اگر او عصبانی باقی ماند، یا اگر توانست بگوید به زمان برای آرامشدن احتیاج دارد، اگر آبدستتان بود زمین بگذارید و با او زمان بگذرانید. (این باید چندین ماه اولویت شما باشد.)
اگر به شما اجازه داد، دستش را بگیرید و با او به اتاقش بروید. (اگر اتاقش با خواهرش مشترک است، یک جای راحت جداگانه که مختص به خودش است درست کنید، یا روی تختش یا در اتاق دیگری.)
این کار زمانی برای تنبیه او نیست، پس مراقب باشید از ادبیاتی که این حس را به فرزندتان منتقل میکند استفاده نکنید. این یکزمان برای آرامشدن است که او بتواند با کمک و حمایت شما احساسات ناخوشایندش را کم کند و احساس بهتری پیدا کند. این زمان فرصتی است برای برقراری ارتباط دوباره با شماست که او بتواند دوباره احساس امنیت داشته باشد.
حرفنزدن با فرزندتان ضروری است و «آموزشدادن» نتیجهٔ معکوس خواهد داد. او را بغل کنید و در آغوشتان نگه دارید. اگر به شما اجازه داد با او ۱۰ نفس عمیق بکشید، این کمک میکند آرام شود و احساساتش تخلیه شوند، اگر خمیازه کشید، متوجه میشوید که او دارد احساسات قدرتمندی را از بدنش دفع میکند.
اگر دچار یک فروپاشی عاطفی شد و گریه کرد، عالی است. او بداخلاق بود؛ زیرا احساسات بزرگ زیادی او را آزار میداد و او الآن بهقدری احساس امنیت دارد که با گریه آنها را تخلیه کند. اگر او جیغوداد کرد، خودتان را در امان نگه دارید و آرامشتان را حفظ کنید. دوباره، او آنقدر با شما احساس امنیت میکند که به شما اعتماد کند و خشمش را به شما بسپرد و به احساس ترس و ناراحتی و باقی احساساتی که در لایههای زیرین عصبانیتش هستند برسد. همدل بمانید، تحریک نشوید. اگر بتوانید به او احساس امنیت دهید، خشم کمتر فروکش میکند و او اشک میریزد.
زمانی که بهبود پیدا کرد، او را بغل کنید و در آغوشتان نگه دارید و به او بگویید که همه گاهی اوقات این احساسات بزرگ را دارند و هرزمان که برای آنها به کمکتان احتیاج داشت، شما در کنارش خواهید بود و بدون توجه به هر چیزی دوستش دارید.
این گریههای بزرگ احتمالاً برای یک ماه تشدید میشوند، زیرا او آزمایش میکند تا ببیند آیا واقعاً نشاندادن همه احساسات بزرگش به شما امن است یا نه. سپس آنها شروع به کاهش میکنند، زیرا او آنها را از سیستم خود خارج میکند. شما یک فرصت بزرگ در رفتار او مشاهده میکنید و رفتارش بسیار خوشایندتر و همکاریاش با شما بیشتر میشود. پس از آن، او هنوز احتیاج دارد برای «ثباتش» گریه کند، اما نه به این اندازه.
بههرحال، این را بدین معنا تعبیر نکنید که شما تسلیمِ چیزی که کودکتان را عصبانی میکند ، شدهاید. شما احساسات او را در مورد اینکه آنچه که میخواسته را در اختیارش قرار ندادهاید، میپذیرید و از این طریق احساسات او را دوست دارید، اما نظر خود را تغییر نمیدهید چیزی را که برایش نه گفتید را به او نمیدهید، زیرا فکر میکردید این کار بهتر است. در عوض، هر حد و مرزی که احساس میکنید لازم است را بنا کنید، به او کمک کنید احساساتش درباره حد و مرزهایتان را هضم کند و چیزی را به او بدهید که بیشتر از همه میخواهد – پذیرش کامل، راجع به احساسات آشفتهاش یا هر چیز دیگری.
صرفاً برای اطلاعتان، این را ارزیابی نکنید که او بیش از حد واکنش میدهد یا نه. البته که او نسبت به مسئلهٔ حاضر، بیش از حد واکنش نشان میدهد. او از این مسئله بهعنوان یک فرصت برای تخلیهٔ احساسات سرکوبشدهاش که اکثر اوقات حتی متوجه نمیشود از بابتشان ناراحت است، استفاده میکند. احتیاج نیست که تلاش کنید از آنها سر در بیاورید یا دربارهاش صحبت کنید. کار شما اینجا پذیرش احساساتش و دوستداشتن او از طریق آنهاست، نه آموزش چیزی.
پاسخ این است که هر بار ما همدلانه به کودکمان پاسخ میدهیم یا وقتی کودک ما میییند که ما به فرد دیگری لبخند میزنیم و به او اجازه میدهیم در ترافیک از ما جلوتر برود، داریم دلرحمی را به فرزندمان آموزش میدهیم ، حتی وقتی به او اجازه میدهیم خشمگین باشد و احساساتش را میپذیریم، داریم دلرحمی را آموزش میدهیم. البته هنگامی که او آرام شد، میتوانیم راهنمایی و مشاهداتی ارائه دهیم تا به او در ایجاد همدلی کمک کنیم، مثل «وقتی تو یکم قبلتر سر من داد زدی و من ناراحت شدم. من سر تو داد نمیزنم و نمیخواهم تو هم سر من داد بزنی. لطفاً سعی کن به من بگی از چی ناراحتی و من هم تلاش میکنم کمکت کنم.»
2.رابطهٔ صمیمیتری با کودکتان برقرار کنید.
صمیمت شما و فرزندتان کمک میکند که او همکاری بیشتری با شما داشته باشد. همچنین اینکار باعث میشود که فرزندتان احساس امنیت بیشتری داشته باشد و بتواند مسائلی که آزارش میدهند را حل کند.
ما به شما توصیه میکنیم که شما و همسرتان هر کدام نیم ساعت در روز با فرزندتان وقت بگذرانید (درحالیکه والد دیگر آن زمان را با کودک کوچکتر شما بگذراند. اینگونه هر دو کودکتان با شما زمان بینفردی میگذرانند.)
در این زمانِ خاص چه باید کرد؟
اولازهمه، آن را با خاصترین نامِ ممکن صدا کنید –اسمِ خودش. او میتواند یک روز در میان انتخاب کند که در این زمان با شما چهکار کند. در روزهای جایگزینی که انتخاب شما در مورد نحوه گذراندن این زمان است، بازیهای نمایشی را انتخاب کنید تا از این طریق به او کمک کنید روی احساسات و درگیریهایش کار کند، یا بازیهای فیزیکی که شما را به هم نزدیکتر میکند.
منظور ما از بازیهای نمایشی چیست؟
اگر او عروسکی دارد، با خانواده بازی کنید و کاری کنید دو عروسک خواهر با هم دعوا کنند یا به هم حسادت کنند. میتوانید از حیوانات عروسکی نیز استفاده کنید. نمایش اینگونه باشد که حیوان با خواهر کوچکترش دعوا کند. تبادل کنید کدام یک از شما کدام یک از خواهران است و از اسامی مشابه به کودکانتان استفاده کنید؛ اما دقیقاً نامهای خودشان نباشد تا او احساس فاصله کافی برای آزادی در بازی خود را داشته باشد. همچنین میتوانید مدرسه بازی کنید تا ببینید او در مورد سیستم و پویایی همسالانش در مدرسه چه احساسی دارد.
3.برای التیام احساسات خود (و همسرتان) در مورد کودکان تلاش کنید.
زمانیکه تعامل با فرزندمان سخت است، ما بهعنوان والدین با احساسات منفی خود واکنش نشان میدهیم و همین باعث میشود که پیوند طبیعی ما مختل شود. در این مرحله، کودک هیچ دلیلی برای راضی نگهداشتن والدین ندارد و مدیریتش چالشبرانگیزتر میشود.
وقتی کودکان نارضایتی ما را احساس میکنند، به این نتیجه میرسند که قبلاً ما را ناامید کردهاند و از تلاش برای راضیکردن ما دست بر میدارند. در عوض همه چیز تبدیل به دعوا میشود. ما میتوانیم باتوجه به احساسات منفی ( که دیدگاه ما را نسبت به فرزندمان مخدوش کرده و احساسات مثبت طبیعی ما نسبت به او را مسدود میکند،) شروع به درمان این الگوی منفی کنیم و به کودک خود نزدیکتر شویم. شاید ما احساس گناه کنیم، مطمئنیم که اگر پدر و مادر بهتری بودیم، او هم بچهٔ بهتری بود. شاید ما از دست او عصبانی هستیم که طوری رفتار میکند که در جوانی بهخاطر آن مجازات میشدیم.
شاید ما احساس درماندگی و ناتوانی و ناامیدی میکنیم. همه این احساسات مانع از دوستداشتن و آرامش ما –و تعیین محدودیتهای مناسب - با فرزندمان میشود. به خود و همسرتان فرصت دهید تا احساسات خود را در مورد کودکتان بررسی کنید. هریک از شما به کسی نیاز دارید که در مورد احساسات خود در مورد کودکتان با او صحبت کنید. بهنوبت به صحبتهای یکدیگر گوش دهید، بدون اینکه پاسخی بدهید. ممکن است برای شما غیرممکن باشد که در حین گوشدادن به یکدیگر آرام و غیرواکنشی (و غیر تدافعی) بمانید، در این صورت ممکن است لازم باشد فرد دیگری را پیدا کنید تا به حرف شما گوش دهد، کسی که نیازی به قضاوت و اصلاح احساس نکند یا حتی نظری ندهد. سپس، تمام چیزهایی را که در مورد دخترتان دوست دارید بنویسید. شما باید روی چیزهای خوب او تمرکز کنید که ممکن است جنبههای دیگر رفتارهای چالشبرانگیزتر او را شامل شود. بهعنوانمثال، من گمان میکنم که او حساس است و احساسات عمیقی دارد. شاید او میتواند دوستداشتنی یا پرشور باشد. واقعاً باشخصیت فوقالعادهٔ او ارتباط بگیرید و شما از این به بعد بیشتر او را به این شکل میبینید - و او اغلب چنین رفتار میکند. اطمینان حاصل کنید که به او نظر بدهید، به همه ویژگیهای مثبتش توجه کنید: «من واقعاً خوشم میاد وقتی تو ...»