- چرا بچهها همدیگر رو کتک میزنند؟
- با کودکی که کتکخورده چیکار کنیم؟
- آیا تنبیه روش مناسبیه؟
- با کودکی که کتک میزنه چیکار کنیم؟
احتمالاً شما هم با این چالش مواجه شدید که:
وقتی کودکتون داره با خواهر کوچکترش بازی میکنه، اسباببازی رو از دستش میکشه و به محض ناراحتی اون ، شروع به زدنش میکنه، احتمالا شما اون لحظه از خودتون میپرسید گریه کودک کوچکتر و خشم کودک بزرگتر رو چطور میتونم آروم کنم؟
چرا کتک؟
در ابتدا خوبه که بدونیم، اگر ما به خشنتر شدن بازی بین بچهها توجه کنیم، میتوانیم بهوسیلهٔ قرارگرفتن بین آنها و مشارکت در بازی، مداخله کنیم و جلوی این اتفاق را بگیریم و بگوییم؛ «هی، پس من چی؟ اسباببازی یکی هم قدِ خودت و بگیر، چرا این کارو نمیکنی؟ چییییی؟ تو اسباببازی منو گرفتی!» اینگونه قهقهه فضا را پر میکند و به کودک فرصتی برای تخلیهٔ برخی از تنشهایی که بابت تقسیم و بهاشتراکگذاری همه چیز در زندگیاش با خواهرش دارد و عذاب وجدانش بابت پسگرفتن وسایلش از او را از بین خواهد رفت.
ما حتی میتوانیم با قراردادن بچهها در مقابلِ خودمان کمی همبستگی خواهر - برادری ایجاد کنیم. وقتی متوجه ظهور و آمیختهشدن احساسات میشویم، پیشگیری همیشه بهترین سیاست است. اما ما یک انسان و یک والد هستیم، و احتمالاً در آن لحظه همزمان سه کار دیگر را هم انجام میدهیم و نمیتوانیم حواسمان به بازی بچهها هم باشد؛ اما حتماً دلمان میخواهد کمی از سکوت لذت ببریم و جلوی دعوا و گریهها را زودتر بگیریم.
آیا باید کودک بزرگتر رو برای تنبیه به اتاقش بفرستیم؟
راههای بهتری برای جلوگیری از این رفتار وجود دارد. به اتاق فرستادن فقط ترس کودک را از اینکه چون از دست خواهرش عصبانی شده بچهٔ بدی است، تأیید میکند. اما آیا او زمان تنبیهش را صرف بهتر کردن رفتارش میکند؟ نه، مثل هر انسان عادی دیگر، او فکر میکنه حق با خودشه، مادر و پدرش خیلی بیانصاف هستند و هیچوقت درکش نمیکنند، همه چیز تقصیر خواهرش است و همه چیز خیلی بهتر بود قبل از اینکه خواهرش به دنیا بیاید رو بررسی میکند.
به این خاطر است که به اتاق فرستادنِ کودکان معمولاً کودک را از کتکزدن باز نمیدارد و خصومت و رقابت بین خواهر و برادرها را افزایش میدهد. هرگونه تنبیهی باعث میشود او احساس بدتری پیدا کند و رفتارش بدتر شود. ولی به این معنا نیست که ما نباید یک حدومرز قاطع در برابر خشونتش تعیین کنیم.
حالا باید چیکار کنیم؟
1. اول کسی که کتکخورده!
ابتدا باید کودک کوچکتر رو که احتمالاً در حال زار زدن است جمع کنیم. جلوی خودمان را بگیریم که سر کودک بزرگتر فریاد نکشیم. در واقع، ما تا وقتی که خودمان را آرام نکنیم باید از هرگونه تعاملی با کودک بزرگتر خودداری کنیم. پس ما تمام مراقبت و تمرکزمان را متوجه کودک کوچکتر میکنیم که این ما را از والدی که کسی با نوزادش درافتاده و عصبانی است تبدیل به یک والد مراقب میکند.
و خوب است از این جملات برای آرامکردن کودک کوچکتر استفاده کنیم «آخ، درد داشت. اگر کسی هلت بده بدنت درد میگیره و ناراحت یا خشمگین میشی ! دربارهاش باهام صحبت کن.»
همانطور که همهٔ ما وقتی درد داریم و یک توجه محبتآمیز دریافت میکنیم، احتمالاً کودک کوچکتر هم برای لحظهای صدای گریهاش بلندتر میشود. اما بهزودی، او حالش بهتر میشود و دستش را به سمت اسباببازی که روی زمین رها شده میبرد. ما او را کنار اسباببازی میگذاریم، برای آرامکردن خودمان یکنفس عمیق میکشیم و به سمت کودک بزرگتر برمیگردیم.
2. حالا نوبت کسی که کتک زده!
ما میدانیم که او ترسیده است و در این حالت نمیتواند چیزی یاد بگیرد، بنابراین سعی میکنیم رفتارمان گرم و واقعی باشد نه متهمکننده. خوب است باهم یک نمونه از مکالماتی که میتواند در این لحظه بین ما و کودک بزرگتر اتفاق بیفتد و مفید باشد را بخوانیم.
ما: «این کار به خواهرت آسیب زد، مگه نه؟»
او: «فکر کنم. اون اشکش دم مشکشه.»
باید حواسمان باشد که در این لحظه به دام نیوفتیم. درحالیکه یک ارتباط چشمی قوی با او برقرار میکنیم، کنار کودک بزرگتر روی زمین مینشینم. او عمیق نفس میکشد و تلاش میکنیم آرام و مهربان بمانیم و طبیعتاً چهرهمان جدی است.
ما: «خب، همه آدمها گاهی اوقات گریه میکنن. خواهر تو هم مثل بقیهٔ ماها قطعاً وقتی دردش میگیره گریه میکنه. حالا تو بگو به نظرت چه اتفاقی افتاد که اون گریه کرد؟»
او: «اون اسباببازی رو به من نمیداد.» (از چهرهٔ کودک بزرگتر نمیشود متوجه چیزی شد. آیا او پشیمان است؟ نه. او شرمنده است و از چیزی که قرار است از ما بشنود میترسد. او در پاسخ یا مبارزه و یا فرار میکند امکان دارد به حالت انجماد هم دربیاید؛ مثلاً جوری نگاه کند که انگار هیچ احساسی ندارد.)
ما: «اون اسباببازی تو بود و تو میخواستیاش.»
او : سرش را تکان میدهد؛ اما چیزی نمیگوید.
ما: «تو حتماً از اینکه به او آسیب زدی خیلی ناراحت شدی. متأسفم که من اونجا نبودم تا کمکت کنم.»
آیا با این جمله ما خودمان را مقصر میدانیم؟ نه. ما درحال الگوسازی مسئولیتپذیری برای او هستیم .
اینکار روزنهای را برای فرزندمان باز میکند تا بتواند کمتر حالت تدافعی بگیرد. او نگاه سریعی به ما میاندازد –آیا ممکن است او متوجه شده باشد؟ و سریع نگاهش را میدزدد.
ما: «من شنیدم که تو از خواهرت ناامید شدی. اما کتکزدن درد داره. من بهت اجازه نمیدم خواهر تو کتک بزنی.» به کودک بزرگتر نگاه میکنیم و نگاهمان را سریع برمیداریم. ما میدانیم که او در تلاش است که احساسات بزرگی را کنار بزند که نسبت به آنها به کمک احتیاج دارد. ما به او نزدیکتر میشویم و او را آرام جلوی خودمان میکشیم.
ما: «بعضی اوقات تو واقعاً از دست خواهرت عصبانی میشی، مگه نه؟»
کودک بزرگتر به او نگاه میکند و میگوید: «من از او متنفرم.»
ما:«گاهی اوقات تو آنقدر عصبانی میشی که حس میکنی ازش متنفری. (تلاش میکنم به لایههای زیرین عصبانیت دست پیدا کنیم و به احساسات آسیبپذیرتری که آن را هدایت میکنند برسیم.) میدونم که بهم میگی منصفانه نیست که خواهرت همیشه پیش ما میخوابه. شاید تو فکر میکنی که اون همه چیزو به دست میاره و تو کنار گذاشته میشی؟»
او: (داد میزند) «من کنار گذاشته میشم! اصلاً برای چی یه بچهٔ دیگه آوردین؟! شما دیگه اصلاً برای من وقت ندارین! چرا نمی تونین اونو پس بفرستین؟! اون همه چیو خراب میکنه!»
ما: «تو دلت برای حالت قبلی تنگ شده.»
او به گریه میافتد و سرش را در گردن ما پنهان میکند. او همینطور زار میزند. ما تلاشی برای متوقف کردن گریهٔ او نمیکنیم. در عوض، ما به او کمک میکنیم تا آنقدر احساس امنیت کند که همه دردهایش را نشان دهد: «تو می تونی هرچقدر نیاز داری گریه کنی. من درست همینجام. من همیشه برای تو اینجام، هر اتفاقی که بیوفته، بچه باشه یا نباشه.»
در لحظهای، کودک بزرگتر بهسختی از ما دور میشود و پشت کاناپه پنهان میشود درحالیکه داد میزند «برو کنار!» ما با احترام جواب میدهیم «من میرم عقب. این فاصله خوبه؟» ما میدانیم که او احتیاج دارد در کنارش باشیم، اما مزاحمش نباشیم تا او بتواند ناراحتیاش را کنترل کند. نزدیکتر بودن به ما باعث احساس امنیت میشود، اما احساسات ناراحتکننده را باقدرت بیشتری همراه میکند.
3. سختترین قسمت!
کودک کوچکتر در ابتدا از گریهٔ کودک بزرگتر ناراحت میشود، پس ما سختترین قسمت این فرایند را انجام میدهیم و به او اطمینان خاطر میدهیم و همزمان که به سمت کودک بزرگتر میرویم، او را از دسترس دور نگه میداریم.
ما به کودک کوچکتر میگوییم: «اشکالی نداره. اون فقط یکم ناراحته.»
بالاخره گریهکردن کودک بزرگتر تمام میشود و خودش را روی پای ما جا میدهد.
کودک کوچکتر دیگر گوش نمیکند و به سمت ریل قطار که سراسر اتاق چیده شده میرود و با خوشحالی قطارها را میچرخاند.
ما: «میدونم که بعضی وقتها نگرانی که ما خواهرت رو بیشتر دوست داشته باشیم. ولی اینطور نیست. هرچقدر هم که ما به خواهرت عشق بورزیم، همیشه کلی وقت هم برای تو هست. تو هروقت احساس کردی کنار گذاشته شدی یا عصبانی ای می تونی به من بگی، اینو خودت میدونی.»
ما: «دربارهٔ کتکزدن چی؟ اگه کتک بزنیم چه اتفاقی میوفته؟»
کودک بزرگتر: «توی دردسر میفتیم.»
ما: «دیگه چی؟»
کودک بزرگتر: «سوفی گریه می کنه.»
ما: «برای چی گریه میکنه؟»
کودک بزرگتر: «برای اینکه دردش می گیره.»
ما: «و تو از درون چه حسی پیدا میکنی؟»
کودک بزرگتر: (نگاهش را میدزدد.) «بد.»
ما: «بله و تو احساس بدی پیدا میکنی، چون وقتی ما کتک میزنیم بقیه دردشون می گیره و این باعث میشه قلب ما هم درد بگیره. آدمها برای کتکزدن نیستن. ما باید آدمها رو دوست بداریم. همونطور که من و مامان تورو دوست داریم و بغلت میکنیم. پس وقتی دوستداری خواهر تو کتک بزنی به جاش چیکار می تونی بکنی؟»
کودک بزرگتر: «به تو بگم؟»
ما: «بله، از کلماتت استفاده کن و به من بگو. اگر برای احساساتت یا محافظت از اسباببازی هات کمک خواستی، من رو صدا بزن و من همیشه کمکت میکنم. دیگه چی؟»
کودک بزرگتر: «یه اسباببازی دیگه بهش بدم؟»
ما: «بله، چه فکر خوبی! و اگر خیلی عصبانی بودی، می تونی برگردی و مبل رو کتک بزنی؟»
کودک بزرگتر: «فکر کنم. اما چیزی که من واقعاً احتیاج دارم یه کیسه بوکسه، اونا میوفتن.»
ما: «منظورت بهجای خواهرته؟» هر دو زیر خنده میزنیم. «این فکر خوبیه. کیسهبوکسها برای افتادن ساختهشدن ولی خواهر کوچولوها برای دوستداشتن. بیا به یه کیسه بوکس فکر کنیم. اما فعلاً، فکر میکنم احتیاج داری چیزهایی رو با خواهرت درست کنی. چیکار می تونی بکنی که دوباره با تو احساس امنیت داشته باشه؟»
کودک بزرگتر: «میتونم بغلش کنم.»
ما: «به نظرم اگر نرم برخورد کنی، اون این کار رو دوست داشته باشه. تو هم دوست داری؟»
کودک بزرگتر: «آره بعضی موقعها.»
4. حالا اوضاع تحت کنترله!
آیا لازم است کودک بزرگتر نسبت به کاری که انجام داده احساس بدی داشته باشد؟ نه. او میداند که کارش دردناک بوده، او فقط نمیتواند در هضم کردن اینهمه احساسات نفرتانگیز به خودش کمک کند. داد زدن، تنبیهکردن، به اتاق فرستادن و سرد برخورد کردن با او حس بدتری به او میدهد و متقاعدش میکند که والدینش علیرغم آنچه میگویند، دیگر دوستش ندارند. در این صورت، چرا زندگی خواهرش را تلخ نکند؟
به او این پیام را میدهیم که در عین اینکه رفتارهای ما باید حدومرز داشته باشد همه احساسات قابلپذیرشاند.
این جمله به فرزندمون کمک میکند احساساتی که او را از درون میخورد و به سمت رفتارهای تهاجمی هدایتش میکند را ابراز کند تا آن احساسات بتوانند از بین بروند. این باعث میشود سپری که او دور قلبش ساخته ذوب شود و او احساس عصبانیت کمتری نسبت به خواهرش و در کل احساس همکاری بیشتری دارد.
ما باید دوباره با او ارتباط برقرار کنیم تا بداند هنوز ارزشمند است و جایگاهش را از دست نداده است.
به او اطمینان خاطر بدهیم که او میتواند به والدینش راجع به احساسش بگوید و کمک بگیرد و تنها به حال خودش رها نشده تا برای کنترلکردن خودش برای آسیب نزدن به خواهرش دچار کشمکش درونی شود. این به او کمک میکند تا متوجه شود کتکزدن فقط به خواهرش آسیب نمیزند –بلکه باعث میشود قلب خودش هم درد بگیرد. برای او ظرفیت خودبازتابی ایجاد میکند تا بتواند در آینده هم خودش را کنترل کند.
با متمرکز شدن بر این نکته که کتکزدن یک راه آسیبزا برای تعامل با افراد دیگر است، بهجای اینکه صرفاً بگوییم کار بدی است، برای او نسبت به خواهرش همدلی ایجاد میشود.
او یاد میگیرد که نمیتواند خواهرش را پس بفرستد، و نمیتواند همیشه هم به چیزی که خودش میخواهد برسد، ولی به جاش یک چیز بهتر به دست میآورد: کسی که تمامِ او را تحت هر شرایطی دوست دارد. این چیزی است که بهتدریج هستهٔ یک شادی درونیِ تزلزلناپذیر را تشکیل میدهد که به او اجازه میدهد هر پیشامدی که زندگی برایش رقم میزند را مدیریت کند و در نهایت، یک برادر/خواهر بزرگتر عالی باشد.