- ریشه رقابت بین خواهر و برادرها چیه؟
- چطور با این رقابتها باید رفتار کنیم تا تبدیل به عشق بشن؟
احتمالاً شما هم با این چالش مواجه شدید که:
فرزندم شروع به بیان شفاهی میکند که ایکاش برادر کوچکش در اطرافش نبود. مدام تکرار میکند که میخواهد او را از برادرش جدا کنیم و او را بفروشیم تا نباشد. او خیلی آرام به من گفت که ایکاش بمیره تا از شر برادرش خلاص بشه ...
همه خواهر و برادرها احساس رقابت دارند. اما ...
احساس رقابت برای فرزند ما تازگی نداره و او خیلی وقته که این احساسها رو بدوش میکشه و حالا او این احساسات رو به شکل تهاجمی ابراز میکنه.اما بیایید کمی مکث کنیم و پاسخ ندهیم و به جای آن به معنای رفتار اونها تأمل کنیم. فکر میکنم منظورش این است که وقتی برادرش به دنیا آمد خیلی کوچک بود و با اندوه و ناامیدی به تولد برادرش واکنش نشان داد و تقریباً مطمئناً با ترسی وحشتناک شاید شما او را بهاندازه این کودک دوست نداشتید.
اما او نمیتوانست آن احساسات را بیان کند یا حتی آنها را تصدیق کند، بنابراین آنها را سرکوب کرد. آن احساسات به خشم او دامن زدند. البته او تنها کودکی نیست که چنین احساسی داشته است. برادران بزرگتر اغلب از خواهر و برادر خود رنجیدهاند یا زندگی آنها را طاقتفرسا کردهاند. گاهی اوقات آنها نزدیکتر میشوند، اما هنوز هم بسیار متخاصم هستند. گاهی اوقات آنها تمام زندگی خود را بدون احساس نزدیک بودن میگذرانند.
اما لزوماً اینطور نیست. بله، درست است که همه خواهر و برادرها احساس رقابت دارند. اما آنها همچنین احساس عشق میکنند. هدف ما بهعنوان والدین این است که تا آنجا که ممکن است رقابت را بهبود بخشیم تا عشق بتواند بر آن غالب شود.
ما این فرایند را با ایجاد امنیت برای فرزند بزرگتر خود برای به اشتراک گذاشتن احساسات خود در مورد کودک کوچکتر آغاز میکنیم. او اینطور احساس امنیت بیشتری میکند تا آن احساسات را به شما نشان دهد.
البته کار شما این است که به او کمک کنید تا آن زخمهای چرکین را التیام دهد تا بتواند حتی با برادرش در زندگی احساس خوبی داشته باشد و بله این امکانپذیر است.
شما چه کاری میتوانید برای این رقابت انجام بدهید؟
۱. روی احساسات خود در این مورد کار کنید. اگر از احساسات پسرتان شوکه شده و ترسیده باشید، این مسئله، برای پسرتان خیلی خوب نخواهد بود. او در واقع یک بچه بد و درمانده نیست. او پسر گرانقدر شماست که در زمان تولد برادرش بسیار کوچک بود و با احساساتی دستوپنجه نرم میکند که او را درمانده میکند و به کمک شما نیاز دارد. البته، من احساسات شما را درک میکنم و در مورد آنها به کمک نیاز دارید. اما شما به فرصتی نیاز دارید تا این احساسات را از بین ببرید، ترجیحاً با صحبتکردن با شخص دیگری در مورد آنها، کسی که قضاوت نمیکند یا الزامی به حل مشکل شما نخواهد داشت، بلکه فقط به شما اجازه میدهد آن را تخلیه کنید و با شما همدلی کند.
۲. زمان ویژه را افزایش دهید. هر چه شما بیشتر در یکزمان، عشق، پذیرش، قدردانی و تحسین خود را به او سرازیر کنید، بهتر است. آن چیزی را که ازدستداده است به او یادآوری میکند و این احساسات را برای بهبودی تحریک میکند و این باعث میشود که او بهاندازه کافی احساس امنیت کند تا احساسات ظاهر شوند.
۳. از ناراحتیها استقبال کنید. هر چی بیشتر گریه کند بهتر است. هر چه او فرصت بیشتری پیدا کند تا به اطرافش کوبیده و عرق کند و به چیزی فشار بیاورد، بهتر است. این ترس در بدن او حبس شده است و باید بیرون بیاید.
۴. مغز منطقی (قوه عقلانیت) او را درگیر کنید. او برای درک این احساسات به داستانی نیاز دارد. از استعاره شمع استفاده کنید. عشق شما اینجاست (شعله.) شما شمع او را روشن میکنید - اینجا عشق شما به اوست. سپس شمع دیگری روشن میکنید - اینجا عشقش به برادرش است. هیچ یک از شعلهها با روشنکردن شعله دیگر کم نمیشود. او باید بارها و بارها بشنود که دوستش دارید. شما هرگز نمیتوانید کسی را بیشتر دوست داشته باشید.
۵. هنگامی که او چیزهای بدی در مورد برادرش میگوید، فکر کنید "گاهی اوقات آرزو میکنی تمام من را فقط برای خودت داشته باشی.
اگر برادرش آنجاست، اضافه کنید "ما همه با هم یک خانواده هستیم. گاهی اوقات هر یک از شما با من وقت میگذرانید، و این فوقالعاده است و گاهی اوقات ما همه با هم وقت میگذرانیم و این برای من نیز فوقالعاده است." اجازه ندهید با برادرش بدرفتار کند. بگویید: "در این خانه هرقدر میخواهی عصبانی باشی باش، اما ما نسبت به هم بدجنس نیستیم. برادرت باعث این احساسات نمیشود. این احساسات توست. من به تو در جهت کنارآمدن با آنها کمک خواهم کرد، میتوانی همه چیز را به من بگویی، اما تو نمیتوانی با آنها نسبت به برادر خود بدجنسی کنی."
مکرراً جملاتی مانند "میتوانی از دست کسی عصبانی باشی و هنوز او را دوست داشته باشی" بگویید.
وقتی میگوید میخواهد بمیرد، احساساتش را منعکس کنید: "تو باید خیلی غمگین و عصبانی باشی، عزیزم ... گاهی اوقات احساس بدی داری، ها؟ اوه، بیا اینجا و بگذار تو را در آغوش بگیرم." امیدوارم که بعد این کار، گریه کند.
شما مقصر نیستید!
تو مقصر این اتفاق نیستی. داشتن پسر دوم کار خوبی بود. فرزند بزرگ تر شما این را پشت سر خواهد گذاشت. او فقط به یک کمک کوچک از جانب شما نیاز دارد. من واقعاً فکر می کنم کلید این کار این است که شما بتوانید احساسات او را بپذیرید، به این معنی که کار واقعی باید در ذهن و قلب شما انجام شود. فکر میکنم وقتی احساس کند شنیده میشود، پذیرفته شده و درک میشود - حتی اگر چیزی در محیط بیرون تغییر نکند - غمگین میشود و ادامه میدهد. اجازه دارد غصه بخورد. در این حالت است که قلب ما التیام می یابد.
بنابراین، نقطه شروع، عصبانیت خودتان از او است. شما هم مجاز به احساس آن هستید. تحت وجود این ترس او از شما است که او در اصل یک بچه بدجنسی است که درمانده است و هرگز تغییر نخواهد کرد. او تحت این ترس از شما است که بهنوعی مادر بدی هستید. همه اینها را پردازش کنید، و میتوانید احساسات او را بیشتر بپذیرید و مانند همه احساسات، این احساسات پس از پذیرفتهشدن، از بین میروند و ما ادامه میدهیم. همانطور که پسر شما ادامه خواهد داد.